بیا شمع و بیا پروان? من بیا یار جان که با هم راز گوییم شود آرام دل دیوان? من ####### کسی که عاشقه از جان نترسه که مرد از کنده و زندان نترسه دل عاشق مثال گرگ گشنه که گرگ از هیبت چوپان نترسه ... خدایا عاشق زارم خدایا گره افتاده در کارم خدایا به تار الفت و دام محبت گرفتارم گرفتارم خدایا ... نظر در راه و در دارم خدایا عزیزی در سفر دارم خدایا بمن گویند عزیزیت خواهد آمد فدای این خبر گردم خدایا ... اگر دانی زبان اختران را شبانه بشنوی راز جهان را سکوت شب بصد آهنگ خواند بگوشت قصه های آسمان را ... شده چند روز ندیدم نازنین را که برف آمد گرفت روی زمین را که برف آمد و زنجیر زمین شد مگر باد فراه بردارد این را ... فلک چون سنگ غلطان کردی من را غریب شهر ارمان کردی من را غریب شهر ارمان، ملک مردم جدا از نازکی جان کردی ما را ... درین حویلی کلان هستم خدایا به گیر چهار بلا هستم خدایا به گیر چهار بلای نا مسلمان به مرگ خود رضا هستم خدایا ... چرا امشو دلم تنگه خدایا چرا،غم، با مه درجنگه خدایا میان سینه یی آن ماه خوبان گمانم جای دل سنگه خدایا ... دو زلفان سیاهت بال مینا خدا از قدرت خود کرده پیدا ببوسم دست و پای مادرت را که شیر داده چو تو فرزند زیبا ... نگارا تیغ ابرویت مرا کشت طناب هر دو گیسویت مرا کشت چو بلبل ناله دارم از فراقت عزیز من گل رویت مرا کشت ... ستاره در هوا شد یکصد و بیست جدال تو و من جانم سر چیست؟ نشینیم رو به رو، زانو به زانو بسنجیم کان گناه از جانب کیست ... اگر دانی که فردا محشری نیست سؤال و پرسش و پیغمبری نیست بکن جور و جفا تا میتوانی که عاشق را سپاه و لشکری نیست